... مرد سر کوچه امروز پیدایش نبود! روزها پشت چراغ قرمز روی صندلی چرخدار گدایی میکند و شبها روی یک تشک کهنه و زیر چند لایه پتو روی پلههای جلوی یک مغازه میخوابد
۰
کد مطلب : ۱۲۴۴۰
دیشب که درجه به درجه سرما از صفر پایینتر میرفت بیشتر نگرانش میشدم، خدای من! کنار بخاری و زیر سقف هم این سرما را نمیشود تحمل کرد چه برسد به سنگ فرشهای سرد خیابان و سوز زمستان. خدیا سرمای زیاد را دوست ندارم!
... پیرمرد! دستت یخ نمیزند بدون دستکش؟ چیزی برای خوردن پیدا میکنی بین این زبالهها آخر؟ کاش پالتوی اضافه مردانه داشتم و به تو میدادم، یا حداقل کلاه و شال گردنی که اینطور صورتت سرخ نشود و از سرما گل نیندازد.
جایی برای خواب داری؟ سرما شدید شده و کارتن جواب نمیدهد، جایی را داری که شب چراغی و گرمایی در آن برای به صبح رسیدن وجود داشته باشد؟ خدایا سرمای زیاد را دوست ندارم!
... هوا که سردتر میشود بخارهای این شلغم داغ بیشتر توی هوا مشخص میشود، مردم برای فرار از سرما شلغم میخرند و شلغم فروش برای خریدن نان و برنج، شلغم میفروشد.
دستهایش سر شده انگار از شدت سرما، اما هنوز پول کافی در نیاورده که شب دست خالی خانه نرود، پس باید سرما را تحمل کند، صورتش از سرما سرخ باشد بهتر است تا از شرم نگاه کودکانش. خدایا سرمای زیاد را دوست ندارم!
... صدای سوت کشیده از کوچه شنیده میشود و سکوت شب را به هم میزند که مبادا کسی خیالش راحت باشد و دست بردی بزند به خانه مردم. حس میکنم از سرمای هوا حتی صداها هم یخ بزنند، چطور این سوت کار میکند؟ چطور صاحب سوت کار میکند؟
مگر ماهیانه چقدر به مرد شبگرد میدهیم که مجبور است در این سرمای استخوانسوز چند درجه از صفر گذشته کوچهها را گز کند و آرامش خلاف کارها را برهم بزند؟ چه پوشیده که از اینهمه سرما در امان باشد؟ خدایا سرمای زیاد را دوست ندارم!
...در ارتفاع هوا سردتر است حتماً، روی آن دکل نگهبانی و بین آن فضای خالی و بیابان که چهار طرفش هیچ بادگیری نیست. کاپشن سربازها چقدر گرم است؟ همیشه برایم سوال بوده که جای چندتا لباس را میگیرد؟ جوان باشد خوب، جوان سردش نمیشود؟ جوان سربازی که باید تا صبح روی دکل نگهبانی قدم بزند و پلک نگذارد به هم تا امنیت ما که کنار بخاری و زیر پتوی گرم به سر میبریم حفظ شود.
باد حتماً با سوز بیشتری به صورتش میکوبد و زمستان زهرش را بدتر به جان این بیچاره میریزد. خدایا سرمای زیاد را دوست ندارم!
...فکر میکنم فلز زود سرد و گرم میشود، حتماً دست به دیوار فلزی بزنی تا ته استخوانت تیر میکشد پس چطور اینهمه آدم در کانتینر زمستان را تجربه میکنند؟
این روزها خیلی از جاهای کشور را لرزش زمین به آوار تبدیل کرده، خیلی از اعضای بنیآدم سقف و دیوار ندارند و زیر چادر و در حالت بهتر بین مشتی فلز زندگی میکنند. آذربایجان، خراسان و .... خدایا سرمای زیاد را دوست ندارم!
... نتوانست ظرف نفت را کامل پر کند، همهی اهل روستا به صف بودند که کمی نفت بگیرند و گرمایی به خانه بیاورند. راه روستا خیلی صعبالعبور است.
هنوز گاز نرسیده و باید با ماشین نفت برایشان ببرند و این نفت همیشه هم کافی نیست، مخصوصاً برای وقتهایی مثل الان که زمستان تازه یادش افتاده باید سرد باشد و همه سرمایی را که این چندوقت نگه داشته بود یک جا نثار کرده و اهل این روستا حالا شبهای برفیاشان چندان زیبا نیست. خدایا سرمای زیاد را دوست ندارم!
اگر خیالم راحت بود که همه پتو و وسایل گرمایی کافی دارند خوب چه کسی از برف بدش میآید؟
سرمای زیاد را دوست ندارم بهخاطر آنهایی که روزگارشان سخت میگذرد. بهخاطر مرد صندلینشین سرکوچه، بهخاطر پیرمرد زباله گرد، بهخاطر شلغم فروش، بهخاطر شب گردها، بهخاطر سربازهای دور از خانه، بهخاطر زلزلهزدهها، بهخاطر روستانشینهای دور و بهخاطر همه آنهایی که ما نمیدانیم.
سرمای زیاد را دوست ندارم! آرامش کنار بخاری نشستن و چای گرم خوردن و بارش برف زیبا را دوست ندارم بهخاطر همه آنهایی که بخاری گرم و چایی ندارند.