تاریخ انتشارچهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۴
plusresetminus
این نگرانی از نگاه کردن به سرکوه سراغ دلم آمده، از نگاه کردن به سفیدی سرکوه. هرچه از اول زمستان می‌گذرد و تعداد روزهای سرد سال بیشتر سپری می‌شود، نگرانی را بیشتر حس می‌کنم.
۰
کد مطلب : ۱۱۷۹۷
نسل آدم برفی‌ها منقرض شده، انگار!!!
نه انگیزه‌ای برای ها کردن دست‌ها موقع ساخت گلوله‌های نرم هست و نه جنب و جوشی برای جیغ‌زدن و فرار کردن از دست ضربه این توپ‌های دست‌ساز سفید. 

نسل آدم برفی‌ها منقرض شده انگار، هویج هست که آدمک سفیدمان بوی زمستان را حس کند، شال گردن و کلاه داریم که سر آدم برفی کوچکمان سرما نخورد و ذغال هم هست که چشم درست کنیم، اما برف نیست... برف نباشد آدم برفی کجا بود؟

اینطور باشد باید به فرزندانمان در نسل بعد بگوییم زمان ما آسمان ابری و تیره می‌شد و هوا اگر سرد بود دانه‌های سفیدی از آسمان پایین می‌آمد شبیه پنبه حلاجی شده، نرم و سبک.


دانه به دانه روی درخت و خانه و کف کوچه و خیابان پهن می‌شد و وای هرجا که چشم می‌گشت سفید شده بود، از هجوم این حجم سرد و زیبا.

اصلا گاهی شب می‌خوابیدی و صبح که بلند می‌شدی تا وسط دیوارها برف نشسته بود و این یعنی مدرسه‌ها تعطیل.

کوچه‌ها راه بندان می‌شد و ماشین‌ها با زنجیر کمکی رفت و آمد می‌کردند، برف روی بام‌ها انبار می‌شد و در این بین مردی پارو به دست در کوچه ها فریاد می‌کشید: "برف پارو می‌کنیم، برف".

بچه‌ها دیگر به خانه بند نمی‌شدند و هیاهویی به پا بود، با سلاح‌های دست ساز از برف، جنگی راه می‌انداختند که نگو، آنقدر به هم گلوله برفی شلیک می‌کردیم که خیس و یخ‌زده به خانه برمی‌گشتیم و نوک دماغهایشان از سرما سرخ سرخ بود.

کمی گرم می‌شدند و این بار می‌رفتند که از هدیه‌های کوچک خدا اثری خلق کنند. موجودی با دماغ هویجی و چشم‌های ذغالی، آنقدر برف را روی هم انبار می‌کردند که توده‌ای بزرگ درست شود و بعد بتوان کلاه سرش گذاشت و گردنش را با شال پوشاند.

و حالا امروز همه اینها خاطره شده انگار، نسل امروز با این حرف‌ها غریبه است، این روزها آسمان هرقدر هم که تیره باشد به همان قطره‌های باران اکتفا می‌کند و خبری نیست از شب یلداهایی که تا صبح برف می‌بارید.

خبری نیست از چکمه‌های پلاستیکی بلند که همه تا زیر زانو می‌پوشیدند تا از کوچه و خیابان عبور کنند.

این روزها از جنوب شهر که به طاقبستان نگاه می‌کنی فقط برف در سفیدی قله خلاصه می‌شود و غصه دلت را بیشتر می‌کند.

چترها و پاروها، کوچه‌ها و بام‌ها، ماشین‌ها و خانه‌ها همه و همه برف را از یاد برده‌اند از بس که نمی‌بارد. چند سالی می‌شود که اوضاع همین است و همه منتظریم سرمای دانه‌های برف، داغ این چند سال را از دلهایمان بردارد.

برف که نباشد خبری از منابع آب زیرزمینی هم نیست، محصولات کشاورزی را فقط قطره‌های باران نمی‌تواند سیراب کنند. برف که غریبه شود خشکسالی آشنا می‌شود و گرماهای طاقت فرسای تابستان.

برف که نباشد تعادل سرما و گرما به هم می‌خورد و زمستان فقط معنی سوزهای سرد و خشک می‌دهد.

اولین ماه زمستان به نیمه نزدیک می‌شود و خبری از بارش برف نیست، گاهی فکر می‌کنم شاید خدا قهر کرده با ما، شاید نامهربانیم یا شاید قدر نعمتهایش را ندانستیم که دلخور شده.

یا شاید باز خود بشر با ندانم کاری همه چیز را بر هم زده، از بس گاز وارد این جو کرده، از بس کارخانه‌های غیر استاندارد ساخته و لایه ازن را سوراخ کرده و هزار کار دیگر که من نمی‌دانم چیست، فقط می‌دانم برف را از خاطر نسل ما برده است.
نگرانی‌هایم را با مدیرکل هواشناسی هم در میان گذاشتم و او نیز هم نظر بود، او هم از کودکی به یاد دارد بارش برف‌هایی را که تا اردیبهشت در کوچه‌ها ماندگار بوده است.

میلادی دلیلش را شاید تداخل‌های بشری می‌داند که باعث شده میانگین هوای سالانه کرمانشاه که در گذشته ۱۲.۹ بوده حالا به ۱۵ درجه سانتی گراد برسد.

وی معتقد است این فقط درد کرمانشاه نیست، مدتی ست که تمام قله‌های اطراف هم از برف و یخچال خالی شده‌اند، اما در پایان نوید می‌دهد شاید زمستان امسال، کرمانشاه بارش چند برف را تجربه کند.

خدایا، مهربان می‌شویم. نگذار اگر در سال‌های آینده برف بارید بچه‌ها فکر کنند یک پدیده عجیب شبیه معجزه رخ داده یا حتی بترسند از اینکه نکند بلای آسمانی باشد.

خدایا قول می‌دهیم تعادل سازه‌هایت را برهم نزنیم، می‌شود اجازه دهی کوچه‌های سفیدپوش و آدم برفی‌هایی که قدم به قدم ساخته شده و ارتفاع‌های نیم متری برف را تجربه کنیم؟

خدایا، می‌شود باز به آسمانت بگویی برف به ما هدیه کند؟ 

فاطمه کمانی

ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

آخرین عناوین