«لطف خدا، عزیزم! بدجوری ما اصلا حواسمون نیست که شامل حال ماست.»
۰
کد مطلب : ۱۸۸۱۷۵
«لطف خدا، عزیزم! بدجوری ما اصلا حواسمون نیست که شامل حال ماست.» این را حسین محباهری در روزهای پایانی عمرش گفته بود. زمانی که بیماری ناتوانش کرده بود و او را به قول مهران رجبی لاغرتر، ضعیفتر، رنجورتر، مریضتر و... البته «عاشقتر» کرده بود. ساعت ۲ بامداد روز چهارشنبه در بیمارستان لاله، ایست قلبی به مقاومت جانانه محب پایان داد. او از سال ۱۳۷۹ یعنی زمانی که هنوز ۴۹ سال داشت به بیماری سرطان غدد لنفاوی مبتلا شد و نزدیک به ۲۰ سال در کنار کار و زندگی، در برابر این بیماری مقاومت کرد و از پا ننشست. او در این سالها چنان گرم زندگی بود که هیچ کس ظنی به بیماریاش نبرد و جز در این دو، سه سال هرگز نشانی از بیماری بر جان و جسمش پیدا نبود.
پایان مقاومت جانانه مقابل سرطان «خسیس» ؛ آخرین حضور محباهری روی صحنه تئاتر
خودش در گفتوگویی ویدئویی با شبکه اینترنتی تی.وی پلاس در سال ۱۳۹۵ گفته بود: «سال ۷۹ مشغول کار تئاتری به کارگردانی خانم شهره لرستانی بودم که متوجه شدم گردنم ورم کرده است. تشخیص پزشکان در آن زمان اشتباه بود و گمان کردند دچار عفونت شدهام. چند ماه به این منوال گذشت تا اینکه پزشکی به من گفت ماههاست که به سرطان لنفوم (سرطان غدد لنفاوی) مبتلا هستم.» او در همان مدت و از سال ۸۱ فرآیند درمانی را با جراحی و شیمیدرمانی آغاز کرد و با سلامتی کامل به زندگی برگشت. اما ۱۰ سال بعد و این بار از ناحیه ران دوباره به این بیماری مبتلا شد و فرآیند درمان بیماری را دوباره از سر گذراند. خودش گفت: «خیال میکردم با درمان بیماری دوباره میروم تا ۱۰ سال دیگر که ببینیم چه پیش میآید، اما چند ماه پس از پایان درمان، دوباره حالم بد شد. در آن زمان پزشکم توصیه جدی کرد که پیوند مغز استخوان انجام بدهم. من البته خیلی جدی نگرفتم و انجام ندادم تا اینکه دوباره در حالی که مشغول کار در سریال «علیالبدل» بودیم، حالم وخیم شد.»
محباهری در همان زمان به جراحی و پیوند مغز استخوان تن داد اما شاید دیر شده بود. او از سال ۹۴ در سومین دوره فرآیند درمان حاضر بود و حتی در همین سالها هم دست از کار نکشید و هر جا میتوانست در سینما، تئاتر یا تلویزیون بازی میکرد. فرآیند درمانی او با توجه به روحیه خوبی که داشت، با موفقیت ادامه پیدا میکرد تا اینکه تشخیص اشتباه پزشکان در سال ۷۹ و تعلل خود محباهری در پنج، شش سال گذشته، سرانجام فرآیند درمان را با مشکلاتی مواجه کرد و بهرغم مقاومت کمنظیر او در مقابل بیماری و روحیه خوبی که داشت، پایان تلخی را رقم زد.
مکاشفات محباهری
محب تلویزیون و تئاتر ایران در دوران بیماریاش بسیاری از گوشههای پنهان زندگی را کشف و روایت کرد. او بارها در گفتوگوهایش با طنز آشکار و نهانی که در کلامش بود به نکاتی امیدبخش و گاهی محزون از وجوه ناپیدای زندگی اشاره میکرد که دل هر مخاطبی را میلرزاند.
«حفظ روحیه خیلی مهم است، من فهمیدم که بیمار، گرفتار و... روزنه خیلی خوبی برای آدم میگشایدو این روزنه به آدم یادآوری میکند که سلامتی چیست، زندگی چیست. نگاه آدم به زندگی فرق میکند. حالایی که من اینجا هستم درد دارم و بدنم داغ میشود. اما سعی میکنم اینها را فراموش کنم. خیلی سخت است اما دارم به چیزهایی فکر میکنم که وقتی سالم بودم فراموششان کرده بودم. سلامتی، زندگی آدم را عادی میکند. من وقتی بیمارستان بودم نمیتوانستم یک لیوان آب را بردارم وبنوشم. اما حالا میتوانم. شما نمیدانید چه لذتی دارد که لیوان را بتوانی برداری و بنوشی و تمام ذرات آب را با تمام وجودت احساس کنی. من قبل از بیماری صدای برگهای سپیدار را نمیشنیدم وقتی باد تکانشان میداد. اما بعد از بیماری میشنوم.»
«با درد میشود کنار آمد. شما دوستتان را، هم محله یا همشهریتان را نمیبینید. به جزئیات صورتشان دقت نمیکنید. برگ شمشاد را نمیبینید و در جزئیات برگ بودنش دقیق نمیشوید اما بعد از بیماری هر دقیقه را و هر نکته جزئی و دقیقی را نگاه میکنید و از نعمتها و خلقت خدا لذت میبرید.»
«قلب را باید برای دوست داشتن بزرگ کرد. دوست داشتن را محدود نکنیم. هر کسی که هست، لایق دوست داشتن است. خانواده نباید ارجح باشد به دیگر خلایق خدا. حتی به درخت یا گنجشک یا حیوانات دیگر. هرگز افسردگی سراغ من نیامد و نمیآید.»
«من بعد از هر مرحله از جراحیها و شیمیدرمانی زندگی را به قول سینماییها کلوزآپتر (بستهتر) میبینم و ذرهبین دیدگاه من قویتر میشود. این بدین معناست که همهچیز برایم مهمتر میشود.»
«من یک بیماری دارم، این بیماری دردها و مشکلاتی دارد، دارو میخواهد، درمان میخواهد، سختی دارد. اما اینها را میشود تحمل کرد. اما وقتی خانوادهت را، همشهریات را یا هموطنت را یا هرکسی را در این جهان میبینی که به تو لبخند میزند، چرا از محبتت نثارش نکنی؟»
«گاهی هنوز هم که در خیابان راه میروم، هرکسی که مرا میبینید سریع میگوید: آقا اجازه... من هم سریع ادامه میدهم و میگویم: هولم نکن، دست و پامو گم نکن. آقا اجازه جواب میدم، زود، تند، سریع جواب میدم.»
آن مرد رفت
حسین محباهری در تهران به دنیا آمد اما اصالتا چنان که از فامیلیاش پیداست، اهل اهر بود. او از ۲۰ سالگی کار عکاسی و حتی در دورهای کار خبرنگاری هم انجام داده است. او در این دوره در بخش خبر خبرگزاری جمهوری اسلامی نیز به فعالیت میپرداخت و خبرنگار حوزه سینما و تئاتر «ایرنا» بود. اما از اوایل دهه ۶۰ رسما وارد تلویزیون و سینما شد. این بازیگر مطرح ایرانی بهرغم اینکه دیر وارد عرصه نمایش شد اما کارنامه پر و پیمانی دارد. او ۲۶ فیلم سینمایی، بیش از ۵۰ مجموعه تلویزیونی و چندین تئاتر را بازی کرده است. بخش وسیعی از فعالیتهای این هنرمند به آثاری برمیگردد که برای کودکان و نوجوانان کار کرده است و اتقاقا بهیاد ماندنیترین نقشهای این بازیگر هم همان کارها هستند.
از نقش معلم در برنامه «درس شیرین ریاضی» گرفته که به مبصر چهار ساله کلاس میگفت چطور به این نتیجه رسیده تعداد انگشتان دستهایش به عدد ۱۱ میرسد تا بازیهای خاطرهسازش در «محله برو بیا» و «محله بهداشت».آخرین هنرنمایی این هنرمند در ماههای پایانی عمرش حضور در سریال «۸۷ متر» به کارگردانی کیانوش عیاری بود که نقش یک صحاف را داشت و به گفته عیاری چند پلان هم بازی کرد اما در حین ضبط یکی از پلانها حالشان وخیم و روانه بیمارستان شد و در حالی که نیمی از سکانسهای محب اهری باقیمانده، در ۶۷ سالگی به سفر ابدی رفت.