تاریخ انتشاريکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۳
plusresetminus
آیت‌الله بهجت، ضمن تحصیل و پیش از دوران بلوغ به تهذیب نفس همّت گمارده و در کربلا در تفحّص استاد و مربی اخلاقی بر آمده و به وجود آقای قاضی که در نجف بوده پی می‌برد و پس از مشرف شدن به نجف اشرف از استاد برجسته خویش آیت‌الله کمپانی بهره می شوند.
۰
کد مطلب : ۱۱۳۶۵۳
بهجت عارفان در کلام عاشقان

 

 

 

  آیت‌الله‌العظمی محمد بهجت فومنی در سال 1352ه.ق و در حالی که تنها 14 سال داشت برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرّف می‌شود و قسمت‌های پایانی سطح را در محضر آیات عظام از جمله مرحوم آیت‌الله آقا شیخ مرتضی طالقانی به پایان می‌رساند.  بلکه عشق به کمالات والای انسانی هماره جان ناآرام او را به جست‌وجوی مردان الهی و اولیاء برجسته وا می‌داشته ‌است.  آیت‌الله بهجت پس از اتمام دوره سطح و درک محضر استادان بزرگی چون آیات عظام آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره)، آقا ضیاء عراقی(ره)، و میرزای نائینی(ره)، به حوزه گرانقدر و پر محتوای آیتِ حقّ حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (ره) معروف به کمپانی وارد شد و در محضر آن علامه کبیر به تکمیل نظریات فقهی و اصولی خویش پرداخت.

آیت‌الله بهجت، ضمن تحصیل و پیش از دوران بلوغ به تهذیب نفس و استکمال معنوی همّت گمارده و در کربلا در تفحّص استاد و مربی اخلاقی بر آمده و به وجود آقای قاضی که در نجف بوده پی می‌برد و پس از مشرف شدن به نجف اشرف از استاد برجسته خویش آیت‌الله شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی استفاده‌های اخلاقی می‌کند. در بحث فلسفه نیز ایشان اشارات ابن سینا و اسفار ملا صدرا را نزد مرحوم آیت‌الله سید حسن بادکوبه‌ای فرا گرفته است.

     1. بقال‎‎های نجف  

یک وقتی یک کسی جلوی همه از آیت‎الله بهجت (ره) پرسید: «شما طی‎الارض دارید؟»

ایشان چقدر ظریف جواب دادند. اگر بگویند نه، خب این دروغ است. دروغ بعضی جا‎ها مجوز دارد، ولی هر جایی مجوز دروغ نیست. بگویند بله، باز یک محذوری پیش می‎آید. با زرنگی فرمودند: «آن وقتی که ما نجف بودیم بقال‎‎های نجف هم طی‎الارض داشتند».

2. طبیب باش و برو

نماینده ولی‎ فقیه در قفقاز به اصرار از من خواستند که به آنجا بروم و در مدرسه‎ای که دارند تدریس کنم. من نگران بودم چون وارد فضایی می‎شدم که آنجا دیگر قم نیست و فضا به اصطلاح باز است. خیلی میل به رفتن نداشتم. از طرفی هم کار دیگری بود که آن هم یک مسئولیت طلبگی و روحانی بود. من مانده بودم بین این دو. خدمت آقای پهلوانی عرض کردم چه کنم؟ ایشان فرمودند شما مراجعه به آقای بهجت بکنید و هرچه ایشان فرمودند همان کار را بکنید.

من هم خدمت آقا رسیدم و عرض کردم که این دو گزینه پیش روی من است من چه کنم؟ ایشان فرمود: «طبیب باید آنجایی برود که مریض زیاد است، شما باکو بروید». من نگران این بودم که اگر به آنجا بروم از مسائل معنوی دور بشوم، ایشان فرمودند: «نخیر آقا! ویرانی‎‎های آنجا را در نظر بگیرید». بعد فرمودند: «خیال می‎کنید که سیر و سلوک به این است که تسبیح هزاردانه دستتان بگیرید و همه‎اش ذکر بگویید؟ نخیر آقا این نیست، بروید آقا، بروید».

3. محبت کودکانه

آقا خیلی به بچه‎‎ها علاقه‎مند بود. اصلا وقتی بچه‎ای می‎دید، یک‎جوری می‎خواست با این بچه حرف بزند یا لبخندی می‎زد و با ابروهایش اشاره‎ای به آن بچه می‎کرد. با آن بچه شوخی می‎کرد، مثلا به او می‎گفت: «شما بابای ایشان هستید یا ایشان بابای شماست؟»

 

4. مسلمانان چین

از ایشان خواستیم که برای مریضی دعا بکند، گفت: «من برای همه مریض‎‎ها دعا می‎کنم، من حتی برای مسلمان‎‎های چین هم دعا می‎کنم».

5. کرامت کلمات

کرامات آقا در کلمات آقا بود. در سلوک آقا بود. یک‌بار از ایشان دستورالعملی خواستم برای تشرف به محضر حضرت صاحب‎الامر (علیه‎السلام). می‎خواستم مکه مشرف بشوم به ایشان عرض کردم آیا دستورالعملی هست که به محضر آقا تشرف حاصل بشود یا خیر؟ فرمودند: «تا ما چقدر به‎ وجود و حضور حضرت باور داشته باشیم!» اگر ما وجود و حضور آن بزرگوار را باور داشته باشیم، دیدن یا ندیدن چه فرقی می‎کند؟!

 

6. روانی

یک‌بار در یکی از سفر‎های مشهد که هنوز اطراف آقا شلوغ نشده بود، خدمت ایشان عرض کردم آقا ما یک شوهرخواهری داریم که مریض هستند، دعا بفرمایید. فرمودند: «چه مشکلی دارند؟» عرض کردم روانی است. فرمودند: «همه ما روانی هستیم، اگر روانی نبودیم که گناه نمی‎کردیم».

7. رستگار شد آن‎ که...

کسی آمده و گفته بود: «آقا، آغاز درس‎هاست و من می‎خواهم شروع کنم برای طلبگی، دعایی بفرمایید». آقا فرموده بودند: «خب، حالا می‎خواهی چه کار کنی؟» گفته بود: «می‎خواهم صرف و نحو بخوانم». آقا فرمود: «بعد می‎خواهی چه کار کنی؟» گفته بود: «لمعه». آقا فرموده بودند: «بعد می‎خواهی چه کار کنی؟» گفت: «مکاسب و رسائل و کفایه». دوباره آقا گفته بودند: «بعد می‎خواهی چه کار کنی؟» گفته بود: «می‎خواهم درس خارج بروم». دوباره آقا فرموده بودند: «بعد می‎خواهی چه کار کنی؟» گفته بود: «می‎خواهم مجتهد بشوم». آقا فرموده بودند: «یعنی در قرآن نوشته «قد افلح من له قوه الاستنباط؟» رستگار شد کسی که قوه استنباط دارد؟ یا فرمود که «قد افلح من تزکی؟» رستگار شد هر که تزکیه نفس دارد؟»

 

8. آیا ما خواب نیستیم؟

یک روز عصر آمدیم درس، عرب دستفروشی که هیکل درشتی هم داشت آمده بود داخل همین مسجد کوچک، خوابیده بود. درست روبه‎روی همان‎جایی که آقا می‎نشستند. سر جای خودمان نشستیم که آقا تشریف آوردند و او هنوز خوابیده بود. آقا تشریف آوردند و نشستند. یک خرده صبر کرد، بیدار نشد. یکی از شاگردان حرکتی کرد که او را صدا کند که مزاحم درس و بحث نشود. آخر وسط مسجد بود و جلب نظر می‎کرد. تا خواست حرکت کند، آقا فرمود: «هیس! چیزی نگید».  این را فرمود: «أ و لسنا نائمین؟ آیا ما خواب نیستیم؟!». ای‎ کاش یکی بیاید ما را هم بیدار کند. همین‎طوری نشستند تا او خودش بیدار شد. عذرخواهی کرد و رفت و آقا هم درس را شروع کردند.

9. خیرالحافظین

آقایی که محافظ یکی از مراجع متوفا بود، بعد از آن مرجع آمد کنار آقای بهجت. خیلی هم اصرار داشت که بماند. با آقازاده آقا صحبت کردند. ایشان هم با آقا صحبت کرد. آقا گفت: «آن کسی که می‎خواهد از آن محافظ حفاظت بکند کیست؟» گفت: «خدا». آقا گفت: «او از من هم محافظت می‎کند».

 

10. نگاه به قرآن

در همان کتابخانه مسجد که بعد از درس می‎آمد، وضو می‎گرفت، بعد نافله می‎خواند و بعد می‎آمد برای نماز ظهر و عصر. من مکرر دیدم که ایشان قرآن باز می‎کرد و سوره حمد را از روی کتاب می‎خواند. بعد تمام می‎کرد، دوباره می‎خواند. 10 ـ 20 دقیقه سوره حمد را نگاه می‎کرد. من احساس می‎کردم ایشان از سوره حمد معارف می‌گیرد.

11. کجا نیستی؟!

در محضر ایشان بودم که قبل از منبر، روضه‎خوان خطاب کرد به امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) و عرض کرد: «آقاجان کاش می‎دانستیم کجا تشریف داری». آیت‎الله بهجت نگاهی به من کردند و فرمودند: «یعنی می‎دانیم کجا تشریف ندارند؟» یک‌بار هم یکی از همراهان آقا گفت به جمکران که وارد شدیم مداحی در بلندگو می‎گفت: «ای‎ کاش می‎دانستیم کجا تشریف داری!» آقا فرموده بودند: «کجا تشریف ندارند؟»

 

12. کربلا نرفته‎ها

آیت‎الله بهجت هر سال وقتی برای مشهد مشرف می‎شد، قبلش به زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه‌السلام) در شهر ری می‎رفت. حتی دیگران را هم سفارش می‎کرد. حتی یادم هست چند نفر از دوستان خواستند مشرف بشوند کربلا، چند روز در مرز مهران معطل شدند و درست نشد بروند. وقتی برمی‎گشتند، آقای بهجت فرمودند: «به این‎ها پیغام بدهید قبل از اینکه بیایند قم، بروند زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه‌السلام)، که ثواب زیارت سیدالشهدا (علیه‎السلام) را به این‎ها بدهند».

13. ذکر قیمتی

یک سفر که ایشان مشهد تشریف داشتند، خدا به ما توفیق داد و خدمت ایشان مشرف شدیم. به ایشان گفتم: «آقا می‎شود ذکری به ما بدهید که دائمی باشد؟ خیلی بزرگ باشد؟» من فکر کردم ایشان دعا‎هایی طولانی در جوابم می‎فرمایند. فرمودند: «اگر تمام گنج‎‎های عالم را جمع کنید و بیاورید، اگر بروید داخل کوه‎‎ها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریا‎ها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید، با این ذکری که به شما می‎دهم برابری نمی‎کند». گفتم: «آقا بفرمایید چه ذکری است که با همه جواهرات دنیا برابری نمی‎کند؟» ایشان فرمودند: «استغفار، استغفار، استغفار. اگر بدانید چه هست این استغفار! چه گنج‎‎هایی در این ذکر استغفار نهفته است! باید بیابید که این استغفار چیست». ایشان فرمودند: «زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز می‎شود، در حقیقت موانع همه برطرف می‎شود و حوائجتان هم برآورده می‎شود. اصلا استغفار صیقل‎دهنده روح است، شما را نزدیک می‎کند به خدا»

 

منبع : پنجره
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

آخرین عناوین