تاریخ انتشارسه شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۱
plusresetminus
اینجا تهران است، صدای ما را از یکی از پارکها می شنوید. اینجا اصلا روز نیست؛ تا چشم کار می کند، تاریکی است و ظلمات...
۰
کد مطلب : ۱۰۰۴۱۲
دمل اعتیاد زیر پوست پایتخت، سرباز کرده است
اینجا تهران است، صدای ما را از یکی از پارکها می شنوید. اینجا اصلا روز نیست؛ تا چشم کار می کند، تاریکی است و ظلمات. اینجا "دروازه غار است، مکانی که دیگر نبضی نمی زند و قلبی به تپش نمی افتد. اینجا فقط چشم هایی را می بینی که یا از شدت خماری باز نمی شوند، یا آن قدر نعشه هستند که چشم هایشان از حدقه بیرون زده است.
اینجا مکانی است که دیوارش آن قدر کوتاه است که به راحتی می توانی دختری را ببینی که به خاطر چند صوت "شیشه"دارد جان می دهد. مادری را می بینی که دیگر حتی فرزند خود را به یاد نمی آورد. دست به گیرنده های خود نزنید؛ صدای ما را از عمق فاجعه می شنوید. من به چشم خود دیدم جوانی را که، به مانند جنازه ای که هفت کفن پوسانده ، در کنار باغچه ای که دیگر نه گلی داشت نه سر سبزی، دراز به دراز افتاده است.
بله من به چشم خود دیدم ونتوانستم مثل خیلی ها چشمانم را به روی واقعیت  ببندم. دوباره به مکان فاجعه باز می گردم؛ به هر سمتی که می روم، زن ومرد پیر و جوانانی می بینم که به خاک چسبیده اند. خود به خود پاهایم سست می شود. خدای من اینجا کجاست؟ چرا این کابوس تمامی ندارد. کمی بر سرعت قدم هایم اضافه می کنم تا شاید این مستند ترسناک کمی زودتر تمام شود؛ اما گویا این مستند به سریالی ناتمام تبدیل شده است.
چشم که باز می کنم خود را در جمعی می بینم،گیج گیجم، با این صدا کمی به خود می آیم... داداش چی می خوای... بیا پیش خودم... جایی نریا... جنس خراب بهت میدن... داداش تازه کاری... من که بی اجازه به دره معتادان-بیماران سابق وارد شده ام؛ با رنگی پریده  و از روی ناچاری جواب  می دهم آره تازه کارم، چی داری  جواب می دهد؟ چی می خوای؟ امرکن داداش.
دیگر باید از محل دور می شدم. جلوتر می روم به امید آنکه چهره نحس ساقی را نبینم. جلوتر که می روم به مرکز خرید بوستان می رسم. سس کنجد، پر قو، .باطری، چایی، چاقو، ایرانی، خارجی اینجا ارزان ترین مرکز خریدی است که، تا حالا به آنجا رفته ام، همه چیز دو زار !!! اینجا البته جای مرفه نشینان است . چرا که همه از بس زده اند و کشیده اند که الکی شاد و شنگولند. فکر می کنم به آخر مستند امروز رسیده ام. نگران نباشید این  سریال قسمت آخر ندارد!!
 اما سوال های متوالی اصلا رهایم نمی کند. به راستی  معتادان بیمار هستند یا مجرم؟ چه زمانی به  چشم بیمار نگاه کنیم؟ اگر این بیماری واگیر دار شدکدام متخصص جواب خواهد داد؟ آیا واقعا وضع این بیماران این قدر وخیم است که دیگر چاره ای نیست و باید آن ها را جزو مردگان مجرم حساب کنیم؟
 آه چه قدر سوال بی جواب. دلسرد از همه چیز  راهم را به سمت مترو کج  می کنم و نتیجه این گزارش تا الان که فقط سر دردی است که به سراغم آمده و هنوز برای پرسش ها پاسخی نیافتم اما چه کنیم آدمی است دلش با امید زنده است؛ اما به چه قیمتی...

ناصرعزیزی
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

آخرین عناوین