آخ غزه؛ وای کودکم! زمین و زمان به هم رسیدهاند؛ عقربهها به نفع مردن میچرخند؛هر موشک، چند کودک، دلم میلرزد. جنگ کثیف است، جنگ بد است، جنگ تلخ است اما جنایت، جنایت است؛ بدون نیاز به هیچ صفت تفضیلی.
اینجا آخر الزمان است!
خبرگزاری ايسنا , 6 مرداد 1393 ساعت 14:20
آخ غزه؛ وای کودکم! زمین و زمان به هم رسیدهاند؛ عقربهها به نفع مردن میچرخند؛هر موشک، چند کودک، دلم میلرزد. جنگ کثیف است، جنگ بد است، جنگ تلخ است اما جنایت، جنایت است؛ بدون نیاز به هیچ صفت تفضیلی.
آخ غزه؛ وای کودکم! زمین و زمان به هم رسیدهاند؛ عقربهها به نفع مردن میچرخند؛هر موشک، چند کودک، دلم میلرزد. جنگ کثیف است، جنگ بد است، جنگ تلخ است اما جنایت، جنایت است؛ بدون نیاز به هیچ صفت تفضیلی.
آخ غزه! وای کودکم...
هنوز سه ماه مانده که دو سالش بشود، مرا «بایی» صدا میزند. پلهها را دو تا یکی میکنم تا چشمانش زیاد خیره به راهپله نماند و «بایی، بایی» گفتنش در ساعات پایانی شب مزاحم همسایهها نباشد. به هم که میرسیم، دنیا به آخر رسیده است. آخ غزه؛ وای کودکم!... سقوط می کنم با تمام سرعت به پایینترین نقطهی زمین، عکسها را که میبینم. کودکی چشم در چشم من در قاب، مردنش را چه مظلومانه فریاد میزند. کودک من جز چند کلمه حرف نمیزند . او هم مثل آن کودک در قاب، حرفهایش را با چشمانش فریاد می زند؛ چه مظلومانه!... چقدر ترسیده است، رخ به رخ دوربین شده و متعجبانه و مبهوت پاهای کوچک قطع شده است را به نظاره نشسته که اندک اتصال آن با بدن نحیفش، توسط قیچی قطع میشود. جم نمی خورد، گریه هم نمیکند. آخ غزه! وای کودکم...
انتظار ندارد حتی اخمی به او بکنم، چه رسد به اینکه سقلمهای بگیرم از او وقتی تمام آب پارچ را روی فرش خالی میکند. میمانم از اینکه چه کنم که دلش نشکند، اشکی گوشه چشمان کوچکش جمع نشود... چشمانش را بسته است؛ عروسک در آغوش، آنچنان آرام سرش را مستقیم به بالا گرفته که تو هر لحظه منتظری چشمانش را باز کند و از اینکه عروسک کوچک هم همزمان با او خوابیده و بلند شده، دلش غنج برود. اما نه، اینبار قرار نیست چشمان او باز شود. حتی قرار نیست همخوابگی او با آن عروسک هم تداوم داشته باشد. زمان خداحافظی فرا رسیده؛ هم با عروسک، هم با «بایی و شاید مایی». آخ غزه! وای کودکم...
بالش کوچک مخصوص عروسکهایش را می آورد. پاهایش را دراز می کند و تمام تلاشش را میکند تا عروسک زودتر به خواب برود. درست مثل وقتی که مادرش همین کار را با او میکند. تمام مدت زیر چشمی مرا نگاه میکند تا حتما ببینم عروسکش را چگونه میخواباند؛ این کار هر شبمان است... اینبار سپاه ابرهه بر سر شهر میچرخد. اینبار کفتارها سنگ بر دهان، مخلوقات خالق را متلاشی میکنند؛ یکی پس از دیگری. بای ذنب قتلت؟! چه میگذرد در دل پدری که دوان دوان طفل بر باد رفتهاش را به بیمارستان میرساند؛ شاید امیدی مانده باشد. لعنت بر آن موشک لعنتی، لعنت بر آن دشمن لعنتی. امید من، عشق من، کودک من! عجب شبی بود 31 مهرماه 1391. یادت هست که چگونه برای اولین بار چشم در چشم هم شدیم؟ یادت هست که چگونه مبهوت هم شدیم؟ یادت هست که چقدر سختم بود که از تو جدا شوم؛ حتی برای چند ساعت؟ کسی چه می داند میان من و تو چه گذشت. آخ غزه ، وای کودکم!... اینجا که ایستادهایم، آخرالزمان است، آخر دنیا است. در سوریه، در عراق، در غزه، کودک می کشند؛ خیلی راحت، خیلی آسان. موشک میریزند، سر میبرند و تیر شلیک مینند. کودک من، عشق من، قرار من، امید من! این صورت راستین دنیای امروز ماست. خوی حیوانیت بر انسانیت غلبه کرده است. دنیا را با همین مختصاتش بشناس و بپذیر. کودک من! تو آدم باش، تو انسان باش، تو مخلوق راستین باش. کودک من! ببین، بفهم، بشنو و راهت را گم نکن.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.اعراف / 179 «همانا بسیاری از جنّیان و آدمیان را برای جهنم آفریدهایم (پایان کارشان جهنم است)، زیرا دلها دارند و با آنها فهم نمیکنند، چشمها دارند و با آنها نمیبینند، گوشها دارند و با آنها نمیشنوند. اینها مانند چهارپایان، بلکه راه گمکردهترند».
کودک من! تو هم مثل عبدالله، مثل فاطمه، مثل زهرا، مثل مقداد، مثل یاسر، مثل سکینه و صدها کودکی که در این دنیای بیرحم، از غزه گرفته تا بوسنی، شام، موصل و همین سردشت خودمان کشته شدند، مظلومی . آنها به بهشت رسیدهاند، تو هم به بهشت برس. آخ غزه؛ وای کودکم.
مصطفی صادقی
کد مطلب: 59163